یک شعر از افشین یداللهی و آواز علیرضا قربانی گوش میکنم.فکر میکنم همه چیز چه قدر میتواند بر هم بریزد و من از درست کردنش ناتوان باشم.همین موقع ها بود که پارسال افشین یداللهی در کرج تصادف کرد و رفت.نیمه شب بوده و لحظه ای بعد دیگر در بین ما نبوده.چه قدر همه چیز را مرگ وحشیانه به هم میریزد و چه قدر قدرتمند است.نمیدانم.همیشه فکر میکردم که واقعا مرگ زندگی را بی ارزش میکند یا به زندگی معنا میدهد.نمیدانم.بیشتر روزها از فکر مرگ فرار میکنم تا به زندگی برس
شیخ مظلوم
که پسرانش را ابراهیم وار به مسلخ به مسلخ نمرود بُرد
او شش اسماعیل اش را به مسلخ نمرود, در افریقا فرستاد.
که او امروز نماد مقاومت در افریقا که نه برای کل بشریت است, مستحکم و خالص
خدا نگهدارش و من و ما پیروش, انشاالله
نام کتاب : مسلخ عشق
نویسنده: مهناز رئوفی
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ دوم ۱۳۸۵
ناشر: نشر پیکان
تعداد صفحات: ۳۰۰ صفحه.
اندازهی صفحات: ۲۱/۵×۱۴/۵
عکس: ندارد
شابک: ۹۶۴۳۲۸۱۹۰۶ | ISBN: 964-328-190-6
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۱/۱۷ نمایشگاه کتاب در مجتمع امیرنظام گروسی
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از دوشنبه ۹۹/۰۱/۱۸ (۱۸:۳۷) تا چهارشنبه ۹۹/۰۱/۲۷ (۰۰:۳۵)
* معرفی و بررسی :
بسم الله الرحمن الرحیم
این کتاب شامل داستانی جذاب و عاشقانه و حادثهای و
به مسلخ می رود یک طفل با جرم مسلمانیکجایی جارچی گویا خبرها را نمیخوانی
تبر افتاده امشب روی دوش ابن ملجمهابر اسماعیل و هاجر نیز بستند آب زمزم را
خبر تلخ است نزدیک است مثل اشکها شور استخبر از هند آوردند مادر زنده در گور است
خبر گویا نه چندان دور از آن سوی پرچین استکه سرفصلش خبر از قبرهای تنگ و تلقین است
چگونه با چنین اخبار تلخی برنمی تابیمسلمانی مگر جغرافیا دارد که در خوابی؟
فقط یک بار نخ را از لب خاموش خود بردارفقط یک بار دیگر پنبه را از گ
متن اهنگ مسعود امامی به نام سردم شده
بی تو همیشه تک و تنهام گم توی رگبار زمستونهیزم توی شومینه بنداز منو بگیر از برف و بارونسینم پر از خش خش برگاس نپرس که چی شدم چطورمسردم شده به جای شالت دستاتو حلقه کن به دورمگم کرده بودمت عزیزم پشت روزای بی نشونمیه قهوه ی گرم و یه لبخند بسه که حس کنم تو خونمگم کرده بودمت عزیزم پشت روزای بی نشونمیه قهوه ی گرم و یه لبخند بسه که حس کنم تو خونمدستامو محکم تر نگهدار یه باد بومی ماهو بردهاز وقتی که تورو ندیدم شب ها
هر نشانهای از انسان معاصر ایرانی آزارم میده. هشت ماهه که اوضاع همینه. داستان ایرانی نمیتونم بخونم، فیلم ایرانی نمیتونم ببینم و...
نتیجه اینکه اکثر کتابهایی که میخونم غیرداستانیه. و الان هم دارم داستانهای ایرانی با فضای قبل از انقلاب میخونم یا گلستان و بوستان سعدی گوش میدم. اینا بهم اجازه زنده موندن میدن.
عجیبه!
آرام و فاطمه دارن درس می خونن منم نشستم نزدیک شون و دارم کتاب می خونم. آرام میگه کتاب نخون. میگم چرا؟! تو که داری درس می خونی منم اینطوری مشغولم. میگه نه من درس می خونم ولی تو کتاب نخون میگم پس چیکار کنم؟ میگه بشین مارو نگاه کن:|:)
جدیدا تا جلو روش کتاب باز می کنم شروع می کنه به غر زدن..
نام کتاب : مسلخ عشق
نویسنده: مهناز رئوفی
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ دوم ۱۳۸۵
ناشر: نشر پیکان
تعداد صفحات: ۳۰۰ صفحه.
اندازهی صفحات: ۲۱/۵×۱۴/۵
عکس: ندارد
شابک: ۹۶۴۳۲۸۱۹۰۶ | ISBN: 964-328-190-6
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۱/۱۷ نمایشگاه کتاب در مجتمع امیرنظام گروسی
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از دوشنبه ۹۹/۰۱/۱۸ (۱۸:۳۷) تا چهارشنبه ۹۹/۰۱/۲۷ (۰۰:۳۵)
* معرفی و بررسی :
بسم الله الرحمن الرحیم
این کتاب شامل داستانی جذاب و عاشقانه و حادثهای
تو را تمنا میکندنگاهی به درازای تاریخو به مسلخ می کشدحس غبار گرفته ی سالهای انتظار راو رنگ زمستان گرفتهنفس هایی که به گرمای تموز پناه برده انددیگر آواز نمی خوانند چلچله هاکه گرفتارند به چنگ عقاب هاو قصه ای نقل نمی شوداز پس هجوم احساسات بی حسابتو را بهار تمنا میکندبه عطر اردیبهشتتو را جویبار تمنا میکندبه وقت آرامش...
پ ن: به وقت خرداد، به رنگ فراموشخانه...
دانلود آهنگ مسعود امامی سردم شده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * سردم شده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مسعود امامی باشید.
دانلود آهنگ مسعود امامی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Masoud Emami called Sardam Shode With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ مسعود امامی به نام سردم شده
بی تو همیشه تک و تنهام گم توی رگبار زمستونهیزم توی شومینه بنداز منو بگیر از برف و بارونسینم پر از خش خش برگاس نپ
دیگه به سبک نوشتن نویسنده ی کتابی که دارم می خونم عادت کردم.می تونم به جرئت بگم جزو کتاب های مورد علاقه ی منه. :) با این حال دلم برای شخصیت اصلی دوم کتاب می سوزه.بیچاره معلومه که تنهاست.خب به هر حال کسانی که خیلی دوستش دارن الان اطرافشن. :) حدود 50 صفحه ی دیگه به پایان کتاب مونده و من از همین الان احساس می کنم که دلم برای شخصیت های کتاب تنگ می شه. :) دیروز فهمیدم که کتابی که دارم می خونم هنوز ادامه داره و ادامه اش توی دوتا کتاب دیگه است.متاسفانه دو کتا
حال عجیبی دارم شاید دلم می خواد با زمان تبانی کنم برای یه بار هم شده امشب مادر بزرگ رو ببینم دلم براش تنگ شده کاش آخرین بار صدام می کرد کاش من رو به یاد می آورد فقط همین نیست به خاطر دانشکده سرم خیلی شلوغ شده احساس می کنم از هدفم دور موندم کاش می شد بنویسم بدون ترس از قضاوت شدن
یه دوست جان جانی بهم می گفت همه توی مسیر اهدافمون تنها هستیم راست می گفت به کی می تونم بگم کجام یا سرگیجه امونم رو بریده برای هیچ کس جالب نیست جز خودم که می دونم عشقم در
دانلود آهنگ جدید سینا سرلک به نام مسلخ با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Sina Sarlak Called Maslakh
برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید
دانلود ،
موزیک ،
دانلود موزیک ،
دانلود آهنگ
،
دانلود آهنگ جدید ،
موزیک جدید ،
آهنگ جدید ،
دانلود موزیک جدید ،
دانلود مداحی ،
دانلود نوحه ، نوحه ،
دانلود نوحه جدید
ادامه مطلب
دلواپس بود برای پا پیش گذاشتن ...می ترسید نکند شماهم...زبان م لال آقا....عمروبن قرظه که رفت بعد از نماز آمد که اذن رفتن بگیرد...نگاهتان پر از مهر می شود و مهربانی....نگاهش می کنید..می گوید تو آزادی می توانی بروی و خودت را برای ما به خطر نیندازی...نگاهش لابد پر از بغض می شود که نکند شماهم مثل بقیه او را برده ی سیاهی می بینید..... یادش می آیدکه او سیاه پوستی از اهل نوبه بود که پدرتان علی او را می خرد و به ابوذر می بخشد و بعد از مرگ ابوذر دوباره نزد پدرتان می
این روزها همون اندازه که بیقرارم برای اومدن و دیدن رویاهام همون اندازه هم دلم میخواست میتونستم همین لحظه و همین زمان رو نگه دارم و به عاشقانهام ادامه بدم و امید، امیدی که از لابلای ترسهای درونی و بیرونیم با هزار جور دوز و کلک زدن به خودم پیداش میکنم، میبوسمش و میذارمش روی چشمام که دوباره روشن بشه..
این روزها becoming میخونم. خیلی کند پیش میرم. چند خط میخونم و حواسم پرت میشه به تصاویر بدی که دیدم. دوباره تمرکز میکنم و تا بخوام یک ف
دقیقه ی ۹۰ بود، بین داور و کمک داور اختلاف افتاد چقدر وقت اضافه بهمون بدن، یههو گفتن تمومه و اصلا همین ۹۰ دقیقه کافی بوده! باختیم، آبرومون رفت و دست از پا درازتر رفتیم توی رختکن. همه رفقا تی شرت هاشون رو درآوردن و انداختن کف زمین، اما من دفترچه ام رو برداشتم تا ببینم مشکلاتم چی بوده و یادداشت شون کنم. از اون سال ها خیلی می گذره، اون موقع ۲۱ ساله بودم الان ۳۷ ساله. هنوز هم غیرمجاز می خونم و جایی توی وطنم ندارم، اما می خونم! من روز به روز پیشرفت
مدتیه نیومدم اینجا چیزی بنویسم . ولی دلم تنگ میشه . یادداشت های خودمونی رو دوست دارم . یادگاری می مونه . این روزا جدی چسبیدم به داستان نویسی . دارم داستان کوتاه می نویسم . کنارش هم کتاب می خونم . داستان های سیمین دانشور و نویسنده های دیگه رو می خونم . کمکم می کنه که بهتر بنویسم .
دو روز دیگه تولدمه ... 42 سالم تموم میشه ... باید دیگه یه تکونی بخورم و بنویسم ...
امروز به مووینگولی خودم گفتم : دو روز دیگه تولدمه ؟ چیکار کنم ؟
خندید ... منم خندیدم ... بهش گفتم
تا همین دیشب،سردرگمِ سردرگم بودم.
یه سوال تو ذهنم می پیچید:
خانم بشری خانم!بالاخره ریاضی روشنگر یا انسانی فائزون؟
اصلا می دونی داری با زندگیت چی کار می کنی؟
تو به مدرسهت گفتی ریاضی،ولی دلت چی؟که نصفش تو راه پله های تنگ فائزون گیر کرده و نصفش تو مدرسهای که خونهته؟
داری چیکار میکنی؟
دیشب قطعی شد،فهمیدم چیکارهم،فهمیدم بابا ازم چی توقع داره و خیالم یه کم راحت شد.اما مامان همچنان معتقده کم درس میخونم.واقعیت همینه...من مثل ریحانه الم
اومده میگه می رفتی خانوم معلم می شدی واسه خودت دیگه
این دکتر بازی چیه راه انداختی
گفتم حالا تو چرا تنگته؟
گفت خب خواهر زاده می
حالا به اینکه من خودم نزده می رقصم کاری نداریم
ولی اینهمه تشویق و حمایت خاندان مون رو که می بینم ها
اصا اشک شوق تو چشام جمع میشه :/
آدمایی که ته ته هدف زندگی شون داشتن یه حقوق کارمندی و صبح تا ظهر سر کار رفتن و پس انداختن چند تا بچه و پیاده کردن این سِیر رو بچه هاشونه
ولی من نمیذارم اینجور بمونه
می کَنَم
جدا میشم
نمیذارم
ساعت پنج صبحه و من میدونید چرا خوابم نبرده؟ چون دارم به فاکینگ رولز فاکینگ آو فاکینگ دِ گیم فاکینگ میشل لریس فکر میکنم، که توی هیچکدوم از سایتهای دانلود کتابی که میشناسم نیست. و من چرا عاشق این مرد شدم؟ چون اول معروفترین کتابش به اسم manhood شروع میکنه به وصف هیکلِ فیزیکی خودش. آنچنان خالی از «هر» حسی اینکارو میکنه، و آنچنان در اون خلأ تو رو مجاب میکنه از هیکلش منزجر بشی، و آنچنان در لایههای ننوشته متن به هیچکجاش نمیگیره که تو
سلام
الان که دارم اینجا مینویسم، باید بشینم لِکچِرم رو آماده کنم که قراره شنبه ارائه بدم! البته مطلب تقریبا تو ذهنم!!! دسته بندی شده.... اما تا مرتب شدنش و تبدیلش به انگلیسی و البته زمان بندی براش کار زیاد داره....
اما عوض همه ی این کارا نشستم تند تند کتابایی که از نمایشگاه خریدم می خونم! انقدی که کتاب های :" دهکده ی خاک بر سر" و "قصه ی دلبری" و " اسم تو مصطفاست" رو تموم کردم و الانم وسطای کتاب " دلتنگ نباش" هستم!!!!
کلا همین مدلی ام! یه جور مثل ندید بدیدها
مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
تحقیقا یکی ازمهمترین امتیازات جامعه شیعه بردیگرجوامع مسلمان این است که جامعه شیعه برخوردارازخاطره عاشورااست.1373/3/17
اگرکسانی برای حفظ جانشان راه خداراترک کنندوآن جا که بایدحق بگویندچون جانشان به خطرمی افتدیابرای مقامشان یابرای شغلشان یابرای پولشان یامحبت به اولاد،خانواده ونزدیکان ودوستانشان راه خدارارها کنندآن وقت حسین ابن علی ها به مسلخ کربلا خواهندرفت وبه قتلگاه ،کشیده خواهندشد.
...الان توی کلاسم.کلاسی که توش فقط حرف و حرف و حرفِ بچه هاست.کلاسی که تا آخر زنگ،حرفای معلما،منو خسته و خوابالودم میکنه.کلاسی که نمیشد یه نفسی کشید.همیشه خیره به ساعت میشم تا ببینم که زمان مدرسه تموم میشه تا از این متروکه،خلاص شم.
دوشنبه هفت بهمن ۹۸
حالا،الان توی خونم.خونه ای که در اون،محبت و عشق بین مادر و پدر و خواهر و برادر وجود داره.توش حرف هست ولی این حرف ها با حرفای کسل کننده توی کلاس خیلی فرق داره.حرفایی که توی خونه میشنوم،پر از غم و شادی
سلام
میخوام بهم کمک کنید بتونم به یک مرجع تقلید اعتماد کنم من مرجعی ندارم سر یک سری مسائل دچار مشکل شدم و برای اینکه کار درست رو انجام بدم از اینترنت نظر تمام مراجع رو راجع به اون مسئله می خونم و اونی رو که از نظر خودم درسته انجام میدم. چه بسا سختگیرانه ترین کار رو انجام بدم ولی خیالم راحت باشه که کارم درسته.
من از مراجع تقلید فقط آقای بهجت رو قبول دارم که در قید حیات نیست. مشکلی هم که با بقیه شون دارم اینه که وقتی بیوگرافی و عقایدشون رو راجع ب
اینکه تا الان بیدارم یهکم غیرطبیعیه. ولی دارم تمرین میکنم واسه هر کاری عذاب وجدان نگیرم. اگه من دارم کار اشتباهی انجام میدم و میدونمم که اشتباهه، پس باید ترکش کنم. اگه ترکش نمیکنم پس حتما لذتی داره و بهتره لذتشو کوفت نکنم واسه خودم :)))
فعلا مرز داره، یعنی نمیتونم به خودم اجازه بدم که واسه گناه هم عذاب وجدان نگیرم. امیدوارم این مرز شل یا برداشته نشه.
انگار یکی همهش بهم گفته باشه هیس، ساکت، آروم، امشب تو نماز مغرب یهو یادم اومد میتون
میدونید،اصلن تصور اینکه یه جا باشم که دست هیچ آشنایی بهم نرسه و از همه جمع ها و دورهمیا دور باشم ،صد سال یه بار کسی نتونه پاشو خونم بزاره،دقت کنید حتی تصورشم روحمو ارضا میکنه!!!
بعد با من راجب غربت صحبت میکنی؟لعنتی من شبا میخوابم که رویای غربت ببینم
داداشم کلاس سوم دبستانه ساعت ۷ صبح بیدارش کردم
با جدیت تمام سر همه خونواده داد میزنه:
ای بابا ولم کنید... ۳ ساله درس میخونم به کجا رسیدم؟
...................................................................................
....دیروز شوهر عمم
جورى تو جمع فامیل میگفت:
من وقتى خوابم اصلا هیچى حالیم نیست که
انگار وقتى بیداره خیلى حالیشه ..............................................................................
دارم کتاب میخونم. صفحهی 326 از اتحادیهی ابلهان، اونجا که رسیده به یادداشتهای ایگنیشس، پسری که با حرف زدنش شما یقین میکنید، اون یه دیوونهس در حالی که نمیتونید این ادعا رو ثابت کنید و دیوونه بودن خودتون، ثابت میشه! دارم کتاب میخونم:
"پس از چند دقیقه که طیِ آن به سادگیِ تمام برتری اخلاقیام را بر این منحط به اثبات رساندم، دیدم که دوباره مشغول به اندیشیدن به بحرانهای عصرمان شدهام. ذهنِ همچون همیشه رامنشدنی وسرکشم کنار گوشم
خدایی با خودم چی فکر میکنم که میام اینجا یه مشت شر و ور تحویلتون میدم؟
هر وقت آرشیوم رو میخونم با دو دست میزنم بر سر که بابا تو چه موجودی هستی آخه؟؟ اون لحظه با خودت چی فکر کردی که اینارو نوشتی و تازه منتشرشون هم کردی؟
ای بابا دیگه.
کاش هر وقت میخوام اون دکمهی انتشار رو بزنم، به اذن الهی سنگ شم.
امروز در خلال صحبت با دوستان بلاگرم توی رادیو، یه موضوع جالبی فکرمو درگیر خودش کرده بود. ما معمولاً برای حرفزدن دربارهٔ آدما از افعال متفاوتی بهره میبریم: میبینمش، میشناسمش، میشنوم صداشو، درکش میکنم، میفهممش و از این قبیل. اما ما بلاگرا یه فعلِ خیلی ویژه مخصوص خودمون داریم که جای دیگهای مشابهش پیدا نمیشه: «میخونمش». ممکنه براتون و برامون عادی شده باشه. مدام میگیم فلانی رو نمیخونم. فلانی رو خاموش میخونم. تا حالا فلانی ر
وقتی رفتم پیشش که یکم غیرمستقیم بگم این چند روزی که میخوای بری تهران احتمالا دلم برات تنگ میشه و گفت خیلی خب میخوای حرف نزنی؟آخه دارم درس میخونم :)) یاد خودم افتادم توی همهی وقتایی که میومد یه چیزی بگه و داشتم درس میخوندم و قبل از اینکه حرفشو بزنه با تشر از اتاقم بیرونش میکردم.
روزهای بدی رو میگذرانم. سخت، تنها و بیحوصله. شبها کمی کتاب میخونم. سیگارم به یک و نیم پاکت در روز رسیده، اما مگر چه اهمیتی دارد؟ و مثل همیشه بسیار دوستت دارم...
+ کی چه می داند. شاید هم بهترین روزهایم هستند. سیگار و فیلم و کتاب و آهنگ به مقدار کافی. شببیداریها و هیچ انگاشتن همه چیز...
می شه گفت شاخص ترین شاعران در حیطه ی غزل پست مدرن "سید مهدی موسوی" و "فاطمه اختصاری" هستن.
در زمینه ی رمان پست مدرن و داستان کوتاه پست مدرن هم می تونیم از "بهمن انصاری" اسم بیاریم، که گویا اولین رمان پست مدرن تاریخ ادبیات فارسی ایران (به نام "مسلخ روح") رو منتشر کرده و یه مجموعه داستان به نام "سرزمین جذامی ها" داره که حدود نیمی از داستان هاش در سبک پست مدرن هستش.
-------
یکی از اساسی ترین ویژگی های غزل پست مدرن، اینه که زمان نداره! یعنی نویسنده (اگه کتاب
دانلود بهترین نوحه و مداحی حاج مهدی رسولی در محرم سال 97، بهترین مداحی مهدی رسولی با کیفیت بالا و لینک مستقیم
دانلود مداحی بهترین مداحی جدید حاج مهدی رسولی در محرم 97 کیفیت 320 و عالی
برای دانلود بهترین مداحی حاج مهدی رسولی با نام الرحیل الرحیل به لینک زیر مراجعه کنید:
مداحی الرحیل الرحیل، در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
اخه اینکه جلبک قرمز فیکوبیلین داره یا کربوهیدرات ذخیره ای فلوریدین داره یا حتی دیواره گالاکتان سولفاته و ترکیبات موسیلاژی داره و اینکه cyanidium به سنگ می چسبه به هیچ دردی نمی خوره و در میتونم بگم اگه اشتباه گفتم خونم مباحتون که در هیچ یک از لحضات زندگیم اینا به درد نمی خوره
سلام
من یه پسر ۱۹ ساله ام، پشت کنکور هم هستم، آدم مذهبی ای هم نیستم و اخلاقم بهم اجازه ارتباط با دختری رو نمیده، هم خجالت میکشم هم تو خانوادمون عرف نیست تا قبل از ۲۵ سالگی ازدواج کنم، خودم هم از ازدواج میترسم، خوش قیافه م و هیکل چهارشونه ای دارم.
جدیدا با یه دختر درس میخونم، احساس میکنم بهم وابسته شده، من جلوش رو دارم میگیرم، ولی از این میترسم که خودم وابسته ش بشم، علاوه بر اون فشار جنسی روم زیاده، همه ش سرکوبش میکنم، موندم چیکار کنم، درس ه
قلبم تند تر میزنه. فشار خونم قطعا رفته بالا. درکم از محیط اطراف بیشتر شده و واکنش هام هم سریع تر. دلم بیشتر مسئله میخواد. نمیتونم یه جا بند شم. باید در تکاپو باشم.
مسئله ها رو حل کن حل کن حل کن حل کن حل کن حل کن.
مرسی قهوه.
مرسی امتحانا.
مرسی درس.
مرسی کتابخونه.
آی لاو دیس سیچویشن.
مرسی خیلی!
سلام به همه عزیزان امیدوارم روزتون به خیر و پر ازشادی باشه
من هروقت با خدا درددل می کنم قرآن رو میذارم کنارم و آخر حرفام قرآن رو باز می کنم و حرف خدا رو می خونم؛ حرف هایی که کاملا مربوطه به حال و هوای من در اون لحظه... و در پایان وقتی قرآن رو میبندم اون رو روی قلبم میذارم و کلی انرژی می گیرم...
ادامه مطلب
یعنی میشه روزی بیاد که من موسسه خودمو زده باشم؟
روزایی که همش در سفر باشم؟
کتابمو چاپ کرده باشم؟
ساز موردعلاقم رو یادگرفته باشم؟
رو پشت بوم خونم یه تلسکوپ خیلی گنده داشته باشم و تور ستاره گردی برگزار کنم؟
تو آزمایشگاه خودم رو کیسای مختلف تحقیق انجام بدم؟
روزایی که هدفام رو زندگی کنم؟
ماه می تابد از خم کوچه، چهره ای دائم الوضو داردپینه بر دستهاش و نعلینش اثر وصله و رفو داردمرد تنهاست، مرد غمگین است کمرش از فراق خم شده استساغر شادی اش اگر خالی است باده غم سبو سبو داردضربان صدای او جاریست: با یتیمی به خنده مشغول استسر تقیسم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو داردباز امروز بغض نخلستان تا به سرحد انفجار رسید باز امشب به استناد کمیل، ماه با چاه گفتگو داردکاه گلهای کوچه مرطوبند اشک دیوار را در آورده استناله خانم جوانی که هرچه د
ای کاش کربلا بودم ، همراه شما بودممی رفت سر من روی نی ها ، آقا جانیه دیوونم که به پات می مونم بزا واست سر مو بشکونمهمه عمرم پای روضت طی شدتا قیامت از غمت می خونمدوباره دلم هواتو کردههوای کرب و بلاتو کرده ای کاش کربلا بودم ، همراه شما بودممی رفت سر من روی نی ها ، آقاجاناینجا که گود بود ، چرا خورده ای زمینای کاش کربلا بودم ، همراه شما بودممی رفت سر من روی نی ها ، آقا جانیه دیوونم که به پات می مونم بزا واست سر مو بشکونم همه عمرم پای روضت طی شدتا قی
تو را تمنا میکندنگاهی به درازای تاریخو به مسلخ می کشدحس غبار گرفته ی سالهای انتظار راو رنگ زمستان گرفتهنفس هایی که به گرمای تموز پناه برده انددیگر آواز نمی خوانند چلچله هاکه گرفتارند به چنگ عقاب هاو قصه ای نقل نمی شوداز پس هجوم احساسات بی حسابتو را بهار تمنا میکندبه عطر اردیبهشتتو را جویبار تمنا میکندبه وقت آرامش...
پ ن: به وقت خرداد، به رنگ فراموشخانه...
اینطرف، برخی با حماقت مثال زدنی ، برای فرار از دست کرونا ،با نوشیدن الکل، جان خود را از دست می دهند جانهایی که در برابر کشته های ویروس کرونا، قابل توجه و نزدیکِ برابری است!
آنطرف، هر کسی در استان و شهرستان برای خودش سخنگوی کرونایی شده است!و اعداد و ارقام مختلف و گاها متضاد اعتماد عمومی مردم را به مسلخ برده است.
اولی که به حماقت برخی ها مرتبط است و مرگ با الکل، نوش جانشان!، دومی را اما، "حجله نشینهای این روزها" ، باید مدیریت کنند!
نشستم آرشیو وبلاگ های قدیمی بلاگفا رو می خونم، جدیدترین تاریخ آرشیو بعضی بر میگرده به سال 94-95 و همین نقطه، غمناک ترین قسمت ماجراست. از بعضی ها خبر دارم، ازدواج کردند و بچه دار شدند، از خیلی ها نه. دلم تنگه، خیلی. دلم گرفته، باز هم خیلی.
باشه مامان
قول میدم...
اونجور که دوست دارم زندگی کنم.
من دیگه اونی نیستم که تا می رفتی بیرون لپتاپو روشن می کرد.
دیگه یه درسخون تک بعدی نیستم.
نقاشی می کشم، با اینکه دوست ندارم. اتاقم همیشه مرتب شده، روزم برنامه داره، درسامو به موقع می خونم نه شب امتحان. حتی نماز می خونم.
به خاطر تو.
من مثل دانش آموزات نیستم که تا نصفه شب با دوستاشون چت کنن.
شاید یه زمانی میتونستم باشم...
ولی میدونی؟
دیگه زیر بالشم کتاب نمی ذارم، پنج تا کتاب نمی برم مدرسه، مثل یه کو
احساس میکنم یک چیزی توی خونم پایین رفته. یک چیزی که دیوارها مانع ورودش شدن. شاید خورشید. دلم میخواد به حال خوبی که میاد سراغم و نوسانیه چسب بزنم. دلم میخواد برنامه ای که ریختم رو ببرم جلو و کمی کارهای مورد علاقمو بیشتر کنم و ویتامین حال خوب به خودم تزریق کنم. دلم میخواد متعادل باشم. بله از خدا اینو میخوام.
از عصر انقدر اعصابم خرد شده، کارد بزنند خونم درنمیاد. چند ماه پیش یه پولی اومد توی حسابم. توی حیث و بیث بودم که کی این پول رو ریخته فرداش رفیقم سجاد که حسابدار یه شرکته زنگ زد گفت اشتباهی پول رو به حسابت ریختم و منم شماره کارتش رو گرفتم و پول رو برگردوندم. حالا امروز یکی از کسایی که توی همون شرکت بود رو دیدم و ازش پرسیدم از شرکت چه خبر که شروع کرد به گفتن یه ماجراهایی که هرچی میگذشت بیشتر خونم به جوش میومد. میگفت سجاد با مدیر داخلی رو هم ریختن
میدونی چیه ؟ دلم میخواد فقط بخوابم
اخه تو شرایط فعلی تنها جایی هست که میتونم ببینمت و بکشن کنم ...
عذاب جهنم رو لحظه لحظه میکشم ...
ثانیه های نبودنت ...
با خوندن پیام های قدیمی مون و گوش دادن وویس هات چشمامو میبندم و به محض باز شدن چشمام بازم شروع میکنم به خونم پیام هامون ...
چه قدر دیگه با اشک بخوابم و با بغض بیدار بشم تا بیایی ؟؟؟؟
سلام. شاید مسخره به نظر برسه اما یه مهمونی خیلی بزرگ و مجلل با کارت دعوت از دوستان و آشنایان و کاسبای محل و خلاصه هر کس دیگه ای که می شناسمشون ترتیب می دم (که بیایند همه) و ازشون میخوام حلالم کنن اگه بدهی دارم می دم ، نصیحتم رو می نویسم و می خونم توجمع، سعی می کنم اشخاصی که واسم مهمن رو از ته دل به آغوش بکشم بعدشم می رم زودتر یه قبر می خرم با سنگ و ترتیب مراسم ترحیمم می دم و زود توبه می کنم
آدما آرزوهای بزرگی دارن، اولش.
آرزوهای خیلی خیلی بزرگ.
بعد هی دست میندازن و هی تلاش میکنن واسه رسیدن به آرزوهاشون. براشون مهم نیست که آرزوهاشون دستنیافتنیان. براشون مهم نیست که همه دارن دستکم میگیرنشون و بهشون میخندن.
آدما به خودشون و همتشون اعتماد دارن، اولش.
بعد که هی تلاش کردن و دیدن نشد، میگن فدای سرم. آرزوها رو کوچیک میکنن. کوچیک و کوچیکتر. اونقدر کوچیک که دیگه میشه بهشون رسید. اما اونقدر کوچیک که دیگه دلشون نمی
به دلم افتاده دوباره، تورو میبینم
شب و روز به خودم میگم آره، تورو میبینم
همه میگن بر نمیگردی، همه گمراهن
میدونم که حقیقت داره، تورو میبینم
هنوزم جات خالیه برگرد، منو آروم کن
نبودت بد حالیه برگرد، منو آروم کن
شنیدم گفتی که هنوزم، منو دوست داری
عزیزم این عالیه برگرد، منو آروم کن
هنوز یه چیزی تو که نیستی کمه توی خونم
کجایی باز بیای و سر بذاری روی شونم
یه شهرو دارم پی چشمای تو میکشونم
گناه من چی بوده کاش بگی منم بدونم
نه به خاطر تو
که به خاط
- دارم نوار قلب بلاکهای دستهای رو میخونم، که برام سوال میشه چرا هدایت جریان الکتریکی قلب دچار بلاک میشه؟
- دانلود دو تا کتاب تخصصی پاتوفیزیولوژی بیماریهای قلبی و برای متخصصان
- مطالعه از یک کتاب، توضیحات کافی نبود، مطالعه از کتاب دوم.
~ همچنان صفحه سوم کتاب نوار قلب هستم.
بلوریست آبی رنگ و درخشان.مسحور کننده و هم رنگ چشمهایت.مسموم میکند...میخواهم تو شوم...در خونم حل میشود.منجمد میشوم و آبی تر از همیشه خودم را در حال دست و پا زدن درچشمهایت می یابم.
بگو چگونه میتوان فراموش کرد لحظه درخشیدن مرواریدهای غلطان از گوشه ی چشمت را...که مرا از چشمت ب گوشه ای از این دوزخ انداخت...
آه ای اهریمن ترین اهریمن روزگارم.دوزخ همان جاست که تویی وجود نداشته باشد...
سلام
خواب نمیرم
میخوام بازم برات بنویسم
از زندگی مجردی برات بگم.
هم خونم پسر بدی نیست..اهل تسنن ولی اهل نماز و قران
هیچوقت فکر نمیکردم بتونم با یه نفر که حتی اعتقاداتش بامن فرق داشته باشه بتونم زندگی کنم...ولی زندگی از همونی که میترسی سرت میاره
آشپزیم خیلی خوب شده
لباس هامو با دست خودم میشورم
اتو میکشم
ظرف میشورم
ولی دوری از خانواده سخته
راستش تا ازشون دور نباشی نمیتونی بفهمی که چقدر دوسشون داری
الان زاهدان بودنت رو بیشتر درک میکنم
توی امامز
در گوشه ای از عرش خداوند نوشته اند: «حسین (ع) کشتی نجات و چراغ هدایت است.» حسین (ع) همان راز بزرگ آفرینش انسان است که بشریت بدون رمز گشایی آن ، راهی به سوی سعادت نخواهد یافت. همان راز بزرگی که اکنون در قرن بیست و یکم، زمانی که نیمی از جهان بوی خون گرفته و نیمی دیگر از تعفن بی اخلاقی رنج می برد ، میلیون ها انسانِ عاشق را حول ارزشمندترین صفات انسانی در شهری به ظاهر کوچک به نام کربلا جمع کرده است. آری حسین راز بزرگ آفرینش است که بشر را از غرق شدن در در
سلام به بیانی های عزیز!
عیدتون مبارک باشههه ایشالا امسال بهترین سال زندگی تون باشه^_^
خب خب امسال من سال رو با آبله مرغون شروع کردم و جای دشمنانتون خالی سوختم و درد کشیدم
حالا اشکال نداره ایشالا از این به بعدش رو میترکونم و حسابی درس می خونم
تمام چیزایی که قراره منو از درس دور کنه کنار گذاشتم
فقط یه چیز بگم یخ نفر بود که گفتم فک میکنم عاشقش شدم
کشک بود از اون آدم متنفرم
حتی از خودم هم عصبانیم که بهش یه ذره رو دادم
خدا منو ببخشه چون دیگه تکرار نم
این روزها که به 2 اسفند نزدیک می شویم:
برنامه ریزی شده ،برخی از جاده های روستایی آسفالت می شود!
برنامه ریزی شده ،مشکلات برخی از مردم که باید زودتر حل میشد ، حل می شود!
برنامه ریزی شده ،تبلیغات زودهنگام برخی از نامزدها شروع می شود!
برنامه ریزی شده ،پولهای شبهه ناک زیادی به حساب افراد خاص در گردش می افتد!
خلاصه، این روزها درصد ناچیزی از پولهای حَبس شده توسط اختلاسگران ،به شیوه های فریبکارانه و در قالب طرح های عمرانی و ......به مردم بر می گردد! و این
صدای گریه حسین رو شنیدم(همسایه دیوار به دیوارمان هستند)، چقدر دلم تنگ شده براش... یک هفته ای میشه که تب خال زده بودم برای همین نمی تونستم هیچ کدوم از اخوی زادگان رو بغل و بوسشون کنم. حس میکنم بوس خونم اومده پایین:)
بچه ها خیلی شیرین و خوشمزه هستند.
×الان در شرایط سختی هستم کلا ... هم درسی و هم کاری و هم... دیگه نمیکشم. دلم میخواد رها کنم همه چی رو و برم. لطفا برام دعا کنید. که همه چی به خوبی و خوشی ختم بشه. و هیچ کس این وسط ناراحت نشه. که منم انقدر ذهن
نمیدونم این متن رو بعدا میخونم یا نه، ولی خواستم بگم امروز 15ام مهرماه نود و هشته، یعنی دو سال از دانشجو بودنم میگذره و ترم پنجم. ولی خب حس میکنم تازه اومدم دانشگاه! و حس میکنم امروز روز سوم دانشگاست، چون از شنبه این هفته ست که دارم میام آزمایشگاه برای انجام پایاننامه ام. اوریانا فالاچی میگه "وقتی به هدف میرسی احساس پوچی میکنی، پس باید یه هدف جدید برای خودت بریزی" من هم از مهر پارسال تا مهر امسال (یعنی ترم 3 و 4) چون بدونِ پِلَن بو
چشم نزنم دارم تراکتوری می خونم
هرچند از چند جهت پاره شدم ولی دارم درو می کنم درسا رو
پی نوشت 1:البته نه در اون حد هاااا که همه رو تمیز درو کنم
شلخته درو می کنم که چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاد
همین سر و گردن و فیزیو و بیو و نورو رو تا یه حدی جمع کنم تو یه هفته هنر کردم
پی نوشت2:یه دختر پسره م میز کناریمن مثلا اومدن درس بخونن(ارواح عمه شون)
رو میزشون به اندازه یه رستوران یا کافه رفتن ما خوراکی هست :/
هی این به اون تعارف می کنه
هی اون به این تعارف می کنه
کتاب جدیدی که می خونم خیلی قشنگه.بهتره نگم جدید آخه یکی دو سال پیش یه بار دیگم خونده بودمش.نوشته ی "مری ک. هریس" هست.داستان درباره ی دختری به اسم "سرافینا"دختری که در یک شبانه روزی زندگی می کنه و به مدرسه می ره.نمی دونم چرا ولی ازاین که این داستان رو بالاخره تموم می کنم ناراحتم.یه جورایی با این داستان زندگی کردم.دلم می خواد بقیه ی داستان های مری ک. هریس رو هم بخونم ولی وقت ندارم.تازه الان هم به این کتاب ها دسترسی ندارم.با هر کتابی که می خونم انگار
سلاممممم،وی درحالی که روی مبل مچاله گشته و حبیب گوش میکند برای شما می نویسد:)حالتون چطوره؟حال منو بخواید بدونید بد نیستم شکر خدا:)
دلم لک زده براتون،برا شعرای جناب قدح،برای دانشجوهای استاد دانشگاه بیان:)،برا گندم گون که دلم می خواست بیشتر ازش خبر داشتم و و و...
این روزا کرونا نفسمو بریده،نه که گرفته باشما،خونه موندن داره روانیییممم می کنه،در چهار سال اخیر سابقه نداشته سه هفته تو خونه بمونم
فقط کتاب می خونم و فیلم می بینم تا تایممو پر کنم
شما
دو روزه که امتحانات شدیدم! تمام شده، ذهنم و خودم احساس راحتی و آزادی داریم اما بدنم، معتاد به آدرنالین (epinephrine) توی خونم شده و دائم بهم آلارم میده یک کاری بکن، یک کار جالب، یک کار جدید. بدن فرق بین هیجان و اضطراب را نمیفهمه فقط نسبت به اون واکنش نشون میده و میگه شرایط را بهتر کن. فکر میکنم این یکی از دلایل رقصیدن های ما بعد از امتحانات و شرایط اضطرابآور باشه.
×نماز صبح چند رکعته؟-دو رکعت×نماز ظهر چند رکعته؟-سه رکعت×بعد نماز ظهر چی میخونم؟-نماز مغرب×اون چند رکعته؟-چهار رکعت×کلا در روز چند وعده نماز میخونیم؟-خب، نماز صبح.. [چند لحظه سکوت و تفکر] نمیدونم!و مامان در زمانی که داشت بهش یاد میداد که بعد از نماز ظهر نماز عصر میخونیم گفت "خب، حالا نماز عصر چند رکعته؟" و علی ای که جواب داد "سه رکعت!"عمق فاجعه رو فهمیدید یا بیشتر بگم؟؟؟این خانه از پایبست ویران است..
قرار شد با فاطمه امروز برم بیرون چهار این طورا میاد دنبالم. خب فکر کنم تا شب بیرون باشم. شایدم زود بیام معلوم نیست. امروزم خوب پیش نرفتم الان فصل سه هم خوندم تموم شد. همش فکرم به بیرونه و هواسم پرته واسه کار کردن. سه نیم هم باید پاشم حاضر شم. یه ساعت وقت دارم بخونم که اونو میذارم واسه زبان. فکر کنم دیگه کار تعطیل تا شب که ببینم کی خونم. اما عوضش دلم باز میشه رفیقمو بعد مدتها ندیدن. بعد میره تا یه قرن بعد :دی
هیچ کس برای من نبود و نموند. هر کسی تا خودش خواست بود و موند. چون خودش خواست بود و موند. من این وسط یه بهانه بودم و این بودن و موندن موقت هم چیزی بود برا بریدن بهانه های من.
دیگه هیچ کس رو راه نمیدم. هیچ کس رو...
قلبم از شدت غصه درد میکنه. خیلی دل خونم. خیلی از همه آدما ناراحتم. همه ی همشون. بدون استثناء...
حالم بده و اینجا موقتا تعطیله. این موقتا شاید یه ساعت بشه شاید یک سال شاید یک عمر...
+ دلم برای دلم میسوزه... :(
سلام
از اونجا که احتمالا متوجه شدید که من حدود ۲هفتهای پست نذاشتم دلیلش کنکور ارشدی هست که فردا دارم و الانم اومدم بگم که دعا کنید و این صوبتا
ایشالله بعد کنکور میام و پستهای قبلیتون و احتمالا دعوتهایی که بابت چالشها شدم(فقط از رو عنوان ها ی چیزایی فهمیدم دقیقش رو نمیدونم میخونم احتمالا متوجه میشم) رو ی واکنشی نشون میدم
در آخر هم که دعا کنید دوستان:)
خدایا من باز به کمکت احتیاج دارم؛
باز یعنی تقی به توقی خورده!
اینجا بعد از چین اولین کشوری بود که درگیر کرونا شد. ولی خب بخاطر بستن مرزها تونستند اوضاع رو کنترل کنند و دیگه موضوع از حالت داغی در اومد. البته بخاطر همه گیری بیماری در جهان باید منتظر موج جدیدی از شیوع کرونا اینجا هم باشیم.
این چند روزی که تو ایران کرونا بحث داغ شده اینقدر روی من تاثیر گذاشته که تمام covariance ها رو در نگاه اول coronavirus می خونم :)) و خب این یعنی خیلی فرقی نمیکنه کجا زندگی کنی. مهم اینه که عزیزات کجا هستند.
میدونم به دنبال تعمیر پکیجی و مدل پکیجت ایران رادیاتوره. من هم یکی از شما بودم و در خونم یک پکیج ایران رادیاتور داشتم. پکیجمون به مشکل خورد و توی اینترنت به دنبال تعمیرکار در محل گشتم. اما هر کس یه چی می گفت و یه حرفی می زد. تا اینکه به یک شرکت خوب خوردم. اگر شما هم همچین مشکلی رو دارید با من همراه باشید تا بهتون بگم کی و چه شرکتی می تونه به بهترین شکل مشکل پکیجتون رو حل کنه.
ادامه مطلب
در حال خوندنش هستم . چقدر روال زندگی اون زن برام قابل درکه . چند خط و بند که می خونم کتاب رو می بندم ! طاقباز کف اتاق دراز میکشم و به سقف خیره میشم . به خودم که میام می بینم دقایق طولانی به هیچ چیزی فکر نکردم ...
هنوز تمومش نکردم . برای خوندن کتاب باید سرم دنج باشه . فعلا انواع صداها توی سرم موج مکزیکی میزنه ... تمرکز خوندن کتاب رو ندارم ولی دلم میخواد تمومش کنم ... اطلاع از عاقبت سرنوشت اون زن برام جالبه .
از بزرگی پرسیدم:
هزاران هزار نفر روزانه به حرم میان
این همه نمازخوان
این همه قرآن خوان
این همه آدم هر روز سر صبح کنار ضریح امام رضا ع در حال عبادت
پس چرا اوضاع معنوی جامعه اینه؟
پاسخ زیبایی داد؟
برای خدا میان یا برای حاجت های شخصی خودشون؟
متاسفانه حرم رو با قمارخونه اشتباه گرفتن(میان که مشکلات خودشون حل بشه نه اینکه بندگی خالص کنن)
نماز می خونم به شرطی که ... حاجت ۱ و ۲ و ۳ من رو خدا بده
میام حرم به شرطی که ... حاجت ۱ و ۲و ۳ من رو خدا بده
خیلی پیشتر باید یه بخشی به اینجا اضافه میکردم و میگفتم که نوشتههای کدوم عزیزان رو میخونم؛ اما خب هی عقب میافتاد تا اینکه نوشتۀ چند تا از دوستان باعث شد زودتر دست بجنبونم.
بدون مقدمه برم سر اصل مطلب. لیست زیر نام و آدرس وبلاگهایی که میخونم به ترتیب حروف الفباست؛ بلاگرهایی که از نوشتههاشون یاد میگیرم و لذت میبرم. توی صفحۀ اصلی هم یه زبانۀ جدید اضافه کردم و این مطلب رو اونجا هم نوشتم؛ البته پر واضحه که صفحۀ مزبور بهمرور زما
دارم کتاب سرخِ سفید از مهدی یزدانی خرم رو میخونم....چقدر خوب نوشته، شروع به همراه شدن با متنش سخته یه کم، ولی امان از زمانی که همراهش بشید، غرق میشید و دیگه نمی فهمید چند صفحه خوندید و الان صفحه چندید و اصلاً فصل چندمید....خوشم میاد ازش، این داستانهایی که در دل داستانِ اصلی نویسنده جاخوش کرده رو میپسندم،
نویسنده قلم خوبی داره و تونسته منو که انقدر درگیر صفحه و فصل و آره و اینا هستم رو به خودش بکشونه.
فکر کنم قراره لحظات خوب و خوشی رو با
رییسمون یه دوربین آورده گذاشته پَسِ سرمون ک دقیقا همه جا صفحه کامپیوتر،گوشی ،توی کشو همه جا رو دید داره
بعد این دوربین قابلیت ضبط و پخش صدا رو داره،روز دومی ک دوربین گذاشته بود یهو یه صدایی اومد سلام !!قشنگ سکته کردم .بعد فهمیدم این مرتیکه داره با دوربین باهام حرف میزنه ...کارد میزدی خونم در نمیومد
بعد هم هفته پیش بهم گفت : شما با آقای شهیدزاده هماهنگ کردید ولی نتیجه رو به من گزارش نکردین. من عصرش ک چک میکردم متوجه شدم!! تا این حد بیکار و عنه ...
هر وقت سعدی میخونم حظ میبرم. به معنای واقعی کلمه درس میشه گرفت از حکایتهای دلچسبش..
حکایتهایی که امشب خوندم به قدری قشنگ بود که باید بگم اگر امر به بنده راجع بود امر میکردم تمام کتب آموزشی جمع گردد و فقط و فقط سعدی خوانده شود؛ باشد که از صدقه سر عقل و کیاستی و فهم و فراستیِ حضرتش گوارا و ایمن و بلدِ راه گردیم :))
خیلی پیشتر باید یه بخشی به اینجا اضافه میکردم و میگفتم که نوشتههای کدوم عزیزان رو میخونم؛ اما خب هی عقب میافتاد تا اینکه نوشتۀ چند تا از دوستان باعث شد زودتر دست بجنبونم.
بدون مقدمه برم سر اصل مطلب. لیست زیر اسم و آدرس وبلاگهایی که میخونم به ترتیب حروف الفباست؛ بلاگرهایی که از نوشتههاشون یاد میگیرم و لذت میبرم. توی صفحۀ اصلی هم یه زبانۀ جدید اضافه کردم و این مطلب رو اونجا هم نوشتم؛ البته پر واضحه که صفحۀ مزبور بهمرور زما
خیلی پیشتر باید یه بخشی به اینجا اضافه میکردم و میگفتم که نوشتههای کدوم عزیزان رو میخونم؛ اما خب هی عقب میافتاد تا اینکه نوشتۀ چند تا از دوستان باعث شد زودتر دست بجنبونم.
بدون مقدمه برم سر اصل مطلب. لیست زیر نام و آدرس وبلاگهایی که میخونم به ترتیب حروف الفباست؛ بلاگرهایی که از نوشتههاشون یاد میگیرم و لذت میبرم. توی صفحۀ اصلی هم یه زبانۀ جدید اضافه کردم و این مطلب رو اونجا هم نوشتم؛ البته پر واضحه که صفحۀ مزبور بهمرور زما
امشب خیلی آروم عاشقی میکنم. علیرضا قربانی تو گوشم میگه: چو من در این سکوت شب/ تویی ز شب نخفتگان. دارم عباس معروفی میخونم و همه چیز آرومه و به طور یکنواخت و دوستداشتنیای غمگین. وقتی انقدر آرومم فقط دلم برا نگاههای مهربون و اطمینانبخش و بغل های آرامشبخش تنگ میشه. برای اطمینان از اینکه حالش خوبه.
+ ددلاین ۶ تا از تکلیف ها فردا و پسفرداست. و هیچکدومش رو انجام ندادم:| دقیقه ۹۰ ای ترین موجود عالمم.
++ امشب به طرز آرامشبخشی عاشقم.
+++
می گویند خاک غم را سرد میکند... خاک سردی می آورد.اما مگر خاک ایران خاک است که خاصیت سرد کنندگی داشته باشد؟؟؟خاک ما ترکیبی است از خون و پاره های جگر داغداران پوشیده بر زخم های اندرون.با پاره های جگر مردم سرزمینم سرد شوم یا بر زخم های دل رهبرم آرام گیرم؟اصلا چرا باید سرد شوم؟ چرا نباید اشک بریزم؟ چرا. نباید از بار این درد سنگین بمیرم؟بر زخم هایم مباد که پینه ببندد.بر خون دلم مباد که د´لمه بزند.زخم هایم باید همیشه تازه بماند و خونم ابد در جریان... ت
گر تو می خواهی، نمی خواهی مرا، خواهم ترا،
سال و ماه و روز و شب تنها ترا خواهم، ترا.
تا به حسن دیگری خواهم، که بینم روی تو،
در دعا و در نمازم از خدا خواهم ترا.
جز وفا چیزی نخواهم از جهان عشق تو،
از جهان ب یوفا، ای بی وفا، خواهم ترا.
خون بها از تو نم یخواهم، بیا، خونم بریز،
در بهای جان خود، ای بی بها، خواهم ترا.
تا ز من بیگانه ای، بیگانه ام از عقل خویش،
با دل دردآشنا، ای آشنا، خواهم ترا.
هر نفس دارم هوس، باشی تو با من همنفس،
در نفسهای پسینم چون هوا خوا
اگه قرار باشه روزگار در قرنطینه هم آنقدر زود بگذره که ما هیچی از قرنطینه نمی فهمیم!!
باورش سخته ولی فقط یک ماه از قرارداد این خونم باقی مونده
قصد دارم خونه رو تحویل بدم
ولی میخوام مهلت بگیرم برای اسباب کشی
این کرونا تموم بشه به امید خدا تا بتونم جا به جا بشم
ادامه مطلب
خب بالاخره امروز امتحانامون تموم شد :) " بالاخره " نه واسه طولانی بودنش ، واسه اینکه خیلی منتظر پایانش بودم.خب ، امتحانامو چطور گذروندم ؟
۱.قول دادم از ترم بعد از اول ترم بخونم :) روز قبل از امتحان با یک کتاب ۴۰۰ صفحهای مواجه شدم که یک صفحهاش رو هم قبلا نخونده بودم! اونم درسیکه در تخصص من نبود ، مشاوره . چندینبار به خودم و بقیه قول دادم از ترم بعد،از اول ترم درسا رو بخونم . (تقریبا شب قبل از هر امتحان قول میدادم) تخصصیا رو میخوندم تا
خیلی پیشتر باید یه بخشی به اینجا اضافه میکردم و میگفتم که نوشتههای کدوم عزیزان رو میخونم؛ اما خب هی عقب میافتاد تا اینکه نوشتۀ چند تا از دوستان باعث شد زودتر دست بجنبونم.
بدون مقدمه برم سر اصل مطلب. لیست زیر نام و آدرس وبلاگهایی که میخونم به ترتیب حروف الفباست؛ بلاگرهایی که ازنوشتههاشون یاد میگیرم و لذت میبرم. توی صفحۀ اصلی هم یه زبانۀ جدید اضافه کردم و این مطلب رو اونجا هم نوشتم؛ البته پر واضحه که صفحۀ مزبور بهمرور زما
سلام دوستان عزیز وقت شما بخیر
تماس های مکرر شما مبنی بر اختلالات وبلاگ به دستم رسید.
داریم برای وبلاگ لباس نو آماده می کنیم. وقتی پرو می کنه چند دقیقه ایی از دسترس خارج میشه و میره به جاده خاکی ...
به هر حال ببخشید
تا پنج شنبه با لباس نو میاد به اینترنت!
پ.ن: خب لباس جدید وبلاگ ما هم آماده شد! آقا این قالبه به نظرم بهتره با فونتش که خیلی حال می کنم حالا شما رو نمی دونم اگر خوشتون میاد بهم بگید. شاید بعضی جاهاش ایراد داشته باشه چون (تو 48 ساعت) خلق
امروز کنکور داشتم...
تنها حلقه نزدیکان خبر داشتند...
سخت است بخواهی رشتهات را عوض کنی و نخواهی کسی بفهمد...
در حال کنکور خواندن باشی و تنها افراد کمی بدانند.
آنهایی هم که میدانند کاملا ندانند چه رشتهای!
با وجود توکل و اعتقاد به اینکه اگر نخواهد نمیشود...
صبح کمی دلهره داشتم.
این یک هفته مریضی و کارهای مانده و دیر شروع کردن و ...
یک جمله حال دلم را به هم ریخت... خونم را به جوش و خروش آورد.
«اگر دانشگاه اصلاح شود، مملکت اصلاح میشود»
انگار قدم
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
میدونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر میکردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمیکردم واقعا. ولی مدتها بود به این قضیه و دلایل مخالفتها فکر میکردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش میخونم که خودم مترج
خیلی دیر فهمیدم که باید با زور با خودم رفتار کنم.دیگه بستهی اینترنت نخریدم واسه گوشیم.اینستا رو هم دیاکتیو کردم.کلش رویال هم که از قبل پاک شده بود...و الان اوضاعم بهتره.باید توییتر رو هم پاک کنم...- همچنان تلگرامِ لعنتی رو نمیشه پاک کرد...- همه فکر میکنن من خیلی درسخونم. یه برنامهای رو گوشیم نصب کردم که نشون میده در شبانه روز چند ساعت صفحه گوشیم روشن بوده. حدس میزنین چند ساعت؟ ۸ ساعت! حداقل ۸ ساعت! هر روز هم همینه. روز تعطیل که حتی بیشت
+ رفته بودیم کلیدر کتاب بخریم ... نامه های غلامحسین ساعدی رو دیدم اما جرئت نکردم بخرمش .. ترسیدم
دارم دوباره سمفونی مردگان می خونم ... نمیدونم چرا
+ نباید ادامه ش بدم . نه تو رو نه اون رو ... نفیسه راست می گفت ادم یکهو به خودش میاد و میبینه زندگیش شبیه مامان و خاله و عمه ش شده و با سر میره تو دیوار که چرا یه اشتباهو این همه مدت تکرار کردم؟ همونی میشی که دلت نمیخواد ، همونی که از همه راحت تره ...
می دونم بعضی چیزا تکرار نمیشن ولی ترجیح میدم جایگزینی نباش
مثلا اینستا دی اکتیو کردم که درس بخونم. وسعی کردم کار جدید نگیرم. اما راستش حوصله ندارم درس بخونم .دلم می خواهد این ترم بیخیال شم.کار کنم و فکر کنم.و تصمیم بگیرم .و راستش این قدر تاریخ ازمون جامع را نزدیک اعلام کردند که امیدی هم به خوندن ندارم.
پاییز خوشگل و بارونی پشت پنجره ایستاده و من می تونم لباس خوشگل پاییزی بپوشم و حال کنم اما پتو گرفتم دور خودم و درس می خونم.
چقدر امروز جمعه بود...
سه شنبه یه راز بزرگ بود باید از خدا تشکر کنم واسه سه شنبه ...
بسم الله
در مسلخ عشق جز نکو را نکشندروبهصفتانِ زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراسمردار شود هر آنکه او را نکشند...
برای امثال حاج قاسم عزیز ما انتظاری جز چنین پروازی خطاست. او به آنجایی که باید رسید. امروز که عزیزی - که خود بیش از من میگریست - از من خواست آرام باشم گفتم گریهام بیشتر بر خودم است... بارها در حسرت مدافعان حرم با خود خواندهام «چون ناکسان ننگ سلامت ماند بر ما...». شهادت اتفاق نیست؛ فرآیند است. اگر شما هم مثل من می
گفتم برم مودم ُ بعد یک هفته روشن کنم، بلکه بهفرضمحال فرجی شدهباشه؛ ولی طبق معمول همیشهی برآوردهای ذهنیم، اینبار دسترسیم به همین سایتهای بیخطر [ ~~ ] هم محدود شد و شیفتکردم به نت همراه.
هر ساعت میرم توی سایت خبریای که آدرسش یادم مونده، خبرهایی که برچسب «اینترنت» دارن رو میخونم:
وزیر ارتباطات : اینترنت به زودی برقرار میشود.
اعتراض نمایندگان مجلس به ادامهی قطعی اینترنت.
توییت حسامالدین آشنا ... [ ولی برای کی توییت ک
این روزا دارم خوب درسا رو می خونم
فقط یکم ساعت مطالعم کم بوده که از فردا اونم میبرم بالا
خدا رو شکر کارا داره خوب پیش می ره و عمومی ها که خیلی مشکل داشتم واقعا بهتر شدن
راستش این روزا بعضی از اطرافیان و دوستان به خاطر شروع دیر و امیدواریم به قبولی رشته پزشکی به من انرژی منفی میدن و میگن که نمیشه
ولی من میتونم ...
راستی فرداشب کریسمس و سال نوی میلادی هستش
کریمستون مبارک...
صدای اخبار شبکه یک که داره برای بابا پخش میشه تا توی اتاق میآد. من توی اتاقام و در بسته است؛ من بیشتر وقتم رو توی اتاقم و در بسته است. صدای اخبار تمرکزم رو کم میکنه؛ ولی هدفون نمیذارم که یه صدای دیگه به صداها اضافه نشه و سعی میکنم صدای اخبار رو ببرم به حاشیه؛ اخباری که داره از دیدار دانشجوها و نخبهها با رهبری میگه. مشغول کتاب خوندنم و مطلبی که میخواستم رو بهزور از گوشه و کنار مصاحبۀ پل استر میکشم بیرون و دفترچهی سرخ رو می
آزمایش خون دادم و از دیشب که جوابشو گرفتم غمگینم.
اینجانب با ۲۵سال سن و ورزش مداوم قند خونم ۸۷ بود!!!
البته دلیلشم هله هوله هاییه که این چند ماه بی رویه خوردم.دیگه لب نمیزنم به هیچکدوم.
حالا اینا همه به کنار.با TSH چه کنم که عدد ۱۰.۸۲رو نشون میده(تیرویید که میگن نرمالش بین ۰.۴تا ۴ هست) فکر کنم تیروییدم به شدت کم کاره.
میگم چرا یه مدت ریزش مو دارم و پوست دستم معمولا خیلی خشک میشه.شاید دلیلش همین کم کاری تیرویید باشه.خیلی هم زود خسته و بی حال میشم.
ال
به نام او...
بعد چند روز با تنش های عصبی فراوان امروز صب رفتیم ایران مال!
قدم زدیم و کللی تو کتابخونه نشستیم و حرف زدیم از بد و خوب...
حس میکنم خیلی مبهم و پیچیدست همه چیز!
تو یه دوره ای از رندگی قرار گرفتم که قبلا هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم انگار.
نهار رو سنسو بودیم با حضور پرافتخار امیر!
و یکسری حرف هایی اون وسط...
هدی و ریحانه اومدن خونم و یه چایی و شیرینی و یکم تنقلات و یه گپ چند ساعته و درگیری ذهنیم تو کل این مدت...
چقدر بده که کم کم درگیری های فکری
+ اوضاع خوب میگذره؟
_ آره میگذرهدارم میجنگمزندگی لذت بخش شدهبا اینکه همه همونن و چیزی عوض نشده ولی خودم عوض شدم و دارم میشماحساس میکنم تو یه مزرعه آفت زده گندم دارم رشد میکنم چون فهمیدم یه بار زندگی میکنم و باید تاثیرمو رو دنیا بذارمامشبم بارون قطره هارو دارم رو برگم حس میکنم
+ حال خونم ته کشیده بودحال مختصرت تزریق شد بم
_ چرا من باید این چیزارو امشب بت میگفتم نمیدونم ولی حتما یه چیزی هسیه قدرتی وجود دارهخوب باش همیشه دخترک
+ مرسی فضانورد ک
+ اوضاع خوب میگذره؟
_ آره میگذرهدارم میجنگمزندگی لذت بخش شدهبا اینکه همه همونن و چیزی عوض نشده ولی خودم عوض شدم و دارم میشماحساس میکنم تو یه مزرعه آفت زده گندم دارم رشد میکنم چون فهمیدم یه بار زندگی میکنم و باید تاثیرمو رو دنیا بذارمامشبم بارون قطره هارو دارم رو برگم حس میکنم
+ حال خونم ته کشیده بودحال مختصرت تزریق شد بم
_ چرا من باید این چیزارو امشب بت میگفتم نمیدونم ولی حتما یه چیزی هسیه قدرتی وجود دارهخوب باش همیشه دخترک
+ مرسی فضانورد ک
⭕️ دانلود فیلم هَت تریک : HQ (http://2ad.ir/eixCnt) | 1080p (http://2ad.ir/0E7CP1dO) | 720p (http://2ad.ir/chvTo) | 480p (http://2ad.ir/I1BXT3Bn) | 360p (http://2ad.ir/CKZSa2j2)
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
⭕️ دانلود فیلم مارموز : HQ (http://2ad.ir/P0aPpR) | 1080p (http://2ad.ir/62uaxXL) | 720p (http://2ad.ir/6zur7Z) | 480p (http://2ad.ir/8Kbzz) | 360p (http://2ad.ir/3Jh6J9)
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
⭕️ دانلود فیلم پاست
خب بالاخره امروز امتحانامون تموم شد :) " بالاخره " نه واسه طولانی بودنش ، واسه اینکه خیلی منتظر پایانش بودم.خب ، امتحانامو چطور گذروندم ؟
۱.قول دادم از ترم بعد از اول ترم بخونم :) روز قبل از امتحان با یک کتاب ۴۰۰ صفحهای مواجه شدم که یک صفحهاش رو هم قبلا نخونده بودم! اونم درسیکه در تخصص من نبود ، مشاوره . چندینبار به خودم و بقیه قول دادم از ترم بعد،از اول ترم درسا رو بخونم . (تقریبا شب قبل از هر امتحان قول میدادم) تخصصیا رو میخوندم تا
یه کتاب چهار جلدی خریده بودم، به هوای اینکه کتاب کودکه. چون پک بود نمیشد بازش کرد، منم ریسکو! خریدم رفت. البته قضیه مال آخرین جمعهی پارساله، جمعه بازار کتاب و کمی ارزانی کتابها. اومدم خونه دیدم هیچ به بچهی پنج سال و نیمه نمیخوره، ندادم به برهی ناقلا. نمیدونم برای چه ردهی سنیایه، شاید ردهی یهکم کمتر از نوجوانان باشه مثلا. امشب جلد دومشم خوندم :) جالبه که کتاب بزرگسال جذبم نمیکنه، کتاب کوچولوها رو شبی یه جلد میخونم.
دیشب به بابا میگم: بابا وقتی دارم تست ادبیات میزنم، از یه سری از این شعرا خیلی خوشم میاد. مثلا همین یکی.و براش اون بیت رو میخونم. بابا هم یه لبخند میزنه و شعر رو برای خودش تکرار میکنه.
بعد که دارم توی اتاق لباسم رو عوض میکنم، میشنوم که داره به مامانم میگه:نگاه کن سولویگ از چه شعری خوشش اومده: بکوب ای دست مرگ، ای پنجهی مرگ/به تندی بر درم، تا در گشایم. یعنی از زندگیش خسته شده که از همچین شعرایی خوشش میاد؟
و من با خودم لبخند میزنم
تموم شد خیلی خیلی دوست داشتنی بود
من چه خوش شانس بودم توی این دو سال که چند تا کتاب خیلی خیلی خیلی خوب و مناسب احوالم خوندم!!
دو سه سالی هست که هر کتابی می خونم حتما باید نویسنده ش یه زن باشه
و واقعا خوش شانس بودم
بیش از حد توصیه می کنم به هر کسی که سوگ و فقدانی تجربه کرده و باهاش کنار نیومده یا از از دست دادن و بخش تلخ و تاریک زندگی می ترسه. ماهرانه تلخ و شیرینی زندگی رو به هم می دوزه و واقعیت رو نشون می ده
برای مخاطبان گذری : داستان خاصی نداره!
صدای آهنگ بی کلامی که از کامپیوتر پخش می شه توی موزه پیچیده، بوی غلیظ قهوه های علی کافه میاد و صدای کار کردن بخاری برقی زیر میز هم تو پس زمینه است. من نشستم پشت میز و دارم فیزیولوژی جانوری می خونم، یکم اونطرف تر آقای صاد و خانم سین دارن برای امتحان جامع میخونن و تو فضای اصلی موزه الف و آقای میم، هر کدوم به نحوی مشغولن بوی قهوه و صدای آهنگ سینما پارادایزو و متن کتاب رو می بلعم و با خودم فکر می کنم احتمالا چند سال دیگه، هر جایی باشم حسرت این روزا،
* از امتحانیان و کنکوریانیم؛)
ولی واقعیتش هیچجام به کنکوریا نمیخوره:/ نه عین آدم درس میخونم و نه چیز دیگری:»
* و هماکنون از اینجا صدای مرا میشنوید.
اینجا خیلی قشنگه؛ اما قشنگیش افاقه نمیکنه.. چرا که تنهام:/
تنهایی رو دوست دارم؛ اما نه این تنهایی رو! (این تنهایی با وجود خانوادست)
* دوست داشتم حالا که خونه نیستم و اینجام، کلی قدم بزنم و کلی عکس بگیرم و کلی از این موقعیت و فضای زیبا استفاده کنم؛ ولی به دلیل دختر بودنم فقط باید همینجا که الا
درباره این سایت